به نام خدا
سلام؛
کشش و جاذبه عجیبی دارد.
نمیدانم چرا.
جایی که هیچ رنگ و هیچ اثری از رفاه نیست، جایی که میدانی سراسر دشواری است و حتی قابل پیشبینی و برنامهریزی نیست، که میدانی قرار است بزند زیر کاسه- کوزه روزمرگیهایت، و قرار است پوست بیندازی، چرا باید شوق داشته باشد؟ چرا باید همه اینها را به جان بخری آن هم با گرایش عجیبی که به خاطرش روی همهچیز چشم ببندی؟
چرا؟
نمیدانم!
ولی چنین است که ممکن نیست یک بار، فقط یک بار، قدم در این راه بگذاری و پس از آن، هر روز و هر شب را در تمنای تکرار این تحربه نگذرانی، و مدام به ریز و درشتش فکر نکنی، و زمانش که نزدیک میشود، شعله نکشی و بیقرار نشوی.
این سفر، غیر از هر سفر دیگری است.
باید چشید.
باید چشید تا دانست:
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
و به راستی که خریدار بلا بودن در این راه، عین رندی است؛ عین رندی.
و به راستی که هدف، میتواند اینقدر شیرین باشد که تمام بلا و ابتلای مسیرش را شهدآگین کند.
و به راستی که اگر تن به غبار راه نسپری، اگر پستیها و بلندیهای مسیر را به جان نخری، و اگر در مسیر دریا، با قطرهها پیوستگی و همبستگی نیابی، و اگر از خود رها نشوی، خبری از رسیدن نیست.
و این شهد، فقط و فقط چشیدنی است.
بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 76
کل بازدیدها: 586181